اَفْلاطون، فيلسوف نامدار يونانى (427-347قم). وي كه در مارس يا ژوئية 427قم در آتن زاده شد، از سوي پدر و مادر وابسته به خاندانهاي برجستة اشرافى آتِن بود؛ پدرش آريستُن پسر آريستوكلِس1 نسب خود را به شهرياران اسطورهاي و حتى به خداي يونانى پوسايدُن2 ربالنوع و فرمانرواي درياها مىرسانيد. مادرش پريكتيونه3، دختر گلاوكُن نيز نسبش به درُپيدِس يكى از خويشاوندان و به گفتهاي برادر سولُن (د ح 560قم) قانونگذار و سياستمدار مشهور آتنى مىرسيد. گلاوكن پدربزرگ مادري افلاطون، پسر برادري به نام كريتياس داشت. وي يكى از 30 تن خودكامه بود كه پس از شكست آتن در جنگهاي پِلوپونِسوس ميان آتن و اسپارتا در 404قم دموكراسى آتن را از ميان برداشتند و نظام حكومتى اليگارشى (فرمانروايى چند تن) را در آنجا برپا كردند و به بسياري تبهكاريها دست زدند. مادر افلاطون برادر جوانتري به نام خارميدِس داشت كه او نيز يكى از 30 تن خودكامه بود. كريتياس پسر عموي مادر افلاطون و خارميدس دايى افلاطون بودند. افلاطون از همة اين كسان در نوشتههايش نام مىبرد و بعضى از آنان از گفت و گوگران در «ديالوگهاي» افلاطون به شمار مىروند. پدر و مادر افلاطون، غير از او دو پسر ديگر به نامهاي آدَيماتُس و گلاوكن، و دختري به نام پوتونه داشتند. پدر افلاطون در كودكىِ وي مرد و مادرش با دايى خود به نام پوريلامپِس - كه از نزديكان و همراهان پِريكلِس (490-429قم) دولتمرد و سياستمدار بزرگ آتن بود و از دموكراتهاي سرسخت به شمار مىرفت - زناشويى كرد. نتيجة اين ازدواج پسري به نام آنتيفُن بود. مادر افلاطون، گويا عمري دراز داشته، و تا 366قم نيز زنده بوده است، چنانكه افلاطون در «نامة هفتم» خود به وي اشاره مىكند. گفته مىشود كه نخستين نام افلاطون آريستوكلس بوده است و سپس آموزگار ورزش وي، به سبب تنومندي او، وي را «پلاتُن»، يعنى «پهن شانه» ناميده است.
از دوران كودكى افلاطون، آگاهى چندانى در دست نيست. بنابر گزارش ديوگِنِس لائرتيوس در «زندگيها و عقايد فيلسوفان برجسته» (كتاب ، III فصل وي دستور زبان، موسيقى و ورزش (ژيمناستيك) آموخته بوده، و سپس در نمايشهاي پهلوانان شركت مىجسته، و نيز نقاشى مىكرده، و شعر مىسروده است؛ اما پس از آشنايى با سقراط، اشعارش را سوزانده است. با وجود اين، از وي چند شعر كوتاه غنايى و پارهاي شعر حماسى برجاي مانده است. گفته مىشود كه وي فلسفه را نزد كراتولُس از پيروان هراكليتوس، فيلسوف مشهور پيش از سقراط و نيز هِرموگِنِس، از پيروان فلسفة پارمِنيدِس، آموخته بوده است (نك: ارسطو، متافيزيك، كتاب ، I فصل 6 ، گ .(987a افلاطون در 20 سالگى (407قم) به حلقة شاگردان سقراط پيوست. از نوشتههاي او برمىآيد كه سقراط با خارميدس دايى افلاطون از 431قم، و نيز با كريتياس آشنايىداشتهاست.افلاطونبنابرگواهىخودشدر آپولوژي4 ( آپولوگيا، يا دفاعية سقراط) هنگام محاكمة سقراط در دادگاه حاضر بوده، و همراه ديگران پرداخت جريمهاي را براي سقراط ضمانت كرده بوده است (ص .(38B اما از سوي ديگر، در ديالوگ فايدُن (ص مىگويد كه هنگام مرگ سقراط در زندان (399قم)، بيمار بوده، و نتوانسته است در واپسين ساعتهاي زندگى استادش نزد وي باشد.
افلاطون 8 سال را با سقراط گذرانده بود. وي رويدادهاي بيرونى و درونى اين دوره را در «نامة هفتم5» خود (ص گزارش مىكند و مىگويد كه پس از شكست آتن و به قدرت رسيدن 30 تن خودكامه - كه وي با چند تن از ايشان خويشاوند، يا آشنا بود - از وي خواسته شد كه به آنان بپيوندد، اما او پس از مشاهدة ستمگريها و تبهكاريهاي ايشان از آنان دوري گرفت و پىبرد كه روزگار سازمان سياسى پيشين آتن در مقايسه با فرمانروايى ايشان، دورانى طلايى بوده است. بيزاري وي از خودكامگان به ويژه هنگامى شدت يافت كه آنان سقراط را به همكاري فراخواندند و از او خواستند كه همراه ديگران در كشتن يكى از شهروندان شركت كند و سقراط از اين كار سرباز زد. پس از سقوط 30 تن خودكامه و بازگشت دموكراسى به آتن (در 403قم)، افلاطون تصميم گرفت كه با انگيزة دلبستگى هميشگى خود به فعاليتهاي سياسى، وارد عرصة سياست شود؛ اما اين بار نيز سرخورده و نااميد شد، زيرا دموكراتهاي آتن استادش سقراط را به محاكمه كشاندند و به مرگ محكوم كردند. اين رويداد سبب شد كه وي تصميم بگيرد كه براي هميشه از سياست كناره گيرد. بدينسان، از آنجا كه هواداران سقراط در آتن آن زمان محبوبيت نداشتند، افلاطون با چند تن از ديگر ياران سقراط به شهر مِگارا در 40 كيلومتري آتن نزد يوكليدِس (ح 450 - 370قم) كه يكى از قديمىترين شاگردان سقراط بود، رفت. اين مرد پس از مرگ سقراط به آن شهر رفته، و در آنجا مكتبى فلسفى را بنياد نهاده بود.
سفرها: بنابر گزارشهاي زندگىنامه نويسان افلاطون، وي نخست به كورِنه - يكى از مهاجرنشينهاي يونانى در شمال افريقا - سفر كرد تا در آنجا با ثئودُرُس رياضىدان ديدار كند. وي سپس به سرزمين يونان بزرگ، يعنى ايتاليا، براي ديدار با فيلولائُس فيلسوف و نمايندة مكتب «فيثاغورس» و رياضىدان ديگري به نام يوروتُس6 سفر كرده بود. چندي نيز نزد آرخوتاس رياضىدان بزرگ در شهر تاراس (يا تارانت) در جنوب ايتاليا گذرانده بود. همچنين گفته مىشود كه وي گويا سفري به مصر نيز داشته است، هر چند دربارة آن اختلاف نظر هست، ولى احتمال دارد كه درست باشد، زيرا وي در برخى از نوشتههايش (بهويژه در «قانونها7»، E656 )، چنان دربارة دانشها در مصر و شيوة آموزش و پرورش در آنجا سخن مىگويد كه نشان دهندة مشاهدات و اطلاعات دست اول است. اما مهمترين سفرهاي افلاطون، 3 سفر به شهر سيراكوز در جزيرة سيسيل بوده است. اين جزيره يكى از مراكز عمدة فعاليتهاي فيلسوفان پيرو فيثاغورس بوده است؛ در آنجا بود كه افلاطون با جهانبينى و شيوة زندگانى ايشان آشنا شد و سخت از آنان تأثير پذيرفت و چنانكه خواهيم ديد، جهانبينى و آموزههاي فيثاغورسيان عناصر برجستهاي از فلسفة افلاطون را تشكيل مىدهند.
نخستين سفر وي به سيراكوز در 389- 388قم روي داد. چنانكه خود وي در «نامة هفتم» (ص كه آن را اندكى پيش از مرگش نوشته بود، مىگويد: «تقريباً 40 ساله بودم كه نخست به سيراكوز آمدم». وي در همان نامه (ص به رويدادهاي دوران فرمانروايى 30 تن خودكامه اشاره مىكند و مىافزايد كه «من بار ديگر در خود شوقى به فعاليت در كارهاي عمومى و سياست يافتم». آنگاه پس از اشاره به تبهكاريهاي آن 30 تن و سپس محاكمة سقراط، مىگويد: هرچه ساليان بر من مىگذشت، پرداختن درست به امور سياسى به نظرم دشوارتر مىرسيد، زيرا بدون دوستان و ياران معتمَد، دست زدن به فعاليت ناممكن بود و يافتن چنين كسانى نيز آسان نبود، زيرا دولتشهر ما ديگر طبق اصول و نهادهاي پدران ما اداره نمىشد و قانونهاي نوشته و آداب و رسوم شتابان رو به تباهى مىرفت. در نتيجه، هر چند نخست آكنده از شوق براي شركت در كارهاي عمومى بودم، با مشاهدة همة آن چيزها، سرانجام گيج شدم و ضمن آنكه به ملاحظه در اين باره ادامه مىدادم كه با چه وسيله مىتوان بهبودي در كارهاي حكومت پديد آورد، از لحاظ فعاليت سياسى همواره در انتظار فرصت بودم؛ تا اينكه سرانجام، با توجه به همة حكومتهايى كه اكنون وجود دارند، دريافتم كه همگى آنها به بدي اداره مىشوند، زيرا قانونهاي آنها چنان است كه بدون تداركى شگرف از سوي سرنوشت، تقريباً درمان ناپذير است. آنگاه در ستايشم از فلسفة درست، ناگزير شدم اعلام كنم كه با اين وسيله مىتوان عدالت سياسى و فردي را بر قرار كرد و «گفتم كه انواع بديهاي بشر پايان نمىپذيرد، جز اينكه يا قومى از فيلسوفان راستين و حقيقى سركردگان كارهاي سياسى شوند، يا قدرتمندان در دولتشهرها، به سبب يك نصيب يا بهرة الهى فلسفه پردازان راستين گردند» (نيز نك: «جمهوري1»، 501E .(487D,
آنگاه افلاطون مىگويد كه با اين انديشه براي نخستين بار به ايتاليا و سيسيلرفته بودهاست («نامةهفتم»، .(329B دراينزمان ديونوسيوس اول (ح 430 - 367قم) فرمانرواي خودكامة سيراكوز بود. گفته مىشود كه وي افلاطون را دعوت كرده بود كه به آنجا برود، هر چند در اين باره نمىتوان به داوري قطعى رسيد، اما از آنجا كه ديونوسيوس در آن زمان در اوج قدرت بود و مىكوشيد كه فيلسوفان و هنرمندان را به دربار خود دعوت كند، احتمال آن هست كه افلاطون را نيز نزد خود فراخوانده باشد، زيرا افلاطون نه تنها از خاندان اشرافى آتن بود، بلكه همچون فيلسوف برجستهاي شهرت داشت و پيش از آن چند نوشته (ديالوگ) پديد آورده بود. به هر روي، روابط ميان او و افلاطون بىتنش نبوده، و زندگى تجمل آميز سيراكوز و ديونوسيوس به مذاق افلاطون خوش نمىآمده است (نك: همان، B-C .(326
اما مهمترين رويداد براي افلاطون در اين سفر، آشنا شدن او با ديون (ح 409-354قم) بود. وي برادر همسر دوم ديونوسيوس، و در آن زمان 20 ساله بود. افلاطون، چنانكه در «نامة هفتم» آمده است، وي را جوانى هوشمند و زودآموز يافت و تصميم گرفت كه در گفتوگو با او، آنچه را براي «آدميان بهترين» است، به او بياموزاند و او را برانگيزد كه آنها را در عمل تحقق بخشد، اما به گفتة خودش، نمىدانست كه ناخواسته تدبير واژگون سازي خودكامگى را به او مىآموزاند. ديون با چنان دقت و اشتياقى به سخنان افلاطون گوش مىداد كه افلاطون تا آن زمان هرگز جوانى را مانند او نديده بود. بنابر گفتة افلاطون، ديون تصميم گرفت كه شيوة زندگى اكثريت مردمان را در سيراكوز و سيسيل كنار نهد و بقية زندگيش را وقف كسب فضيلت كند، نه لذت و تجمل (همان، .(327
مدت اقامت افلاطون در سيراكوز، در اين سفر، شايد 2 تا 3 سال بوده است. در اين ميان، وي در برخورد با ديونوسيوس اول، دچار دشواريها و تنشهاي بسيار شده بود، و سرانجام تصميم گرفت كه سيراكوز را ترك كند. اما گفته مىشود كه ديونوسيوس فرمان داد كه آن كشتى كه بايستى افلاطون را به آتن باز گرداند، در شهر بندري آيْگينا لنگر اندازد. اين شهر در آن زمان با آتن در جنگ بود، و طبق قانونهاي يونان و به ويژه در آيگينا، مىبايستى افلاطون كشته، يا به بردگى فروخته شود، در اين هنگام يكى از دوستان افلاطون از اهالى كورِنه به نام آنيكِريس وي را در بازار فروش بردگان ديد و باز خريد و به آتن بازگردانيد.
پس از درگذشت ديونوسيوس، پسرش ديونوسيوس دوم جانشين او شد. وي در ناز و نعمت پرورش يافته بود. پدرش كوشيده بود كه او را از پرداختن به كارهاي سياسى و تجربه اندوزي بازدارد؛ چه، بيم آن داشت كه برضد پدر توطئه كند. در اين زمان بر شهرت و محبوبيت ديون افزوده شده بود و دشمنانش مىكوشيدند تا خودكامة جوان را از او بيمناك سازند؛ اما ديون كه مردي سرسخت بود، مىكوشيد ديونوسيوس دوم را برانگيزد كه افلاطون را براي سفر به سيراكوز دعوت كند. دعوتنامه در 367 يا 366 قم به دست افلاطون رسيد و او دعوت را پذيرفت، اما به زودي، پس از رسيدن وي به سيراكوز، درگيري و تنش ميان ديونوسيوس و ديون فزونى گرفت. افلاطون كوشيد كه ميانجيگري كند، ولى كوشش او بيهوده بود، چنانكه پس از 3 ماه ديونوسيوس فرمان داد كه ديون را سوار كشتى كوچكى كنند و از سيراكوز دور سازند (نك: همان، .(329B-C ديونوسيوس در حالى كه مىكوشيد توجه و مهر افلاطون را به خود جلب كند، او را در خانهاي در قصر قلعة شهر جاي داد كه ظاهراً مهمان او، ولى در واقع زندانى او باشد. در 365قم، جنگى ميان ديونوسيوس و مخالفانش درگرفت و وي ناگزير شد كه از سيراكوز بيرون رود. از اين رو، به افلاطون اجازه داد كه به آتن بازگردد و وعده داد كه پس از پايان جنگ او و ديون هر دو را به سيراكوز بازخواند. ديون نيز در اين ميان به آتن رفته، و در آنجا زمين و خانهاي در نزديكى «آكادمى» افلاطون خريده بود.
سومينسفرافلاطون بهسيراكوز نيز درپى دعوتدوبارةديونوسيوس صورت گرفت، هر چند وي مدتى در پذيرفتن آن ترديد داشت. ديونوسيوس در آغاز به گرمى از او استقبال كرد و دربارة مسائل فلسفى و نيز روابطش با ديون سخن گفت؛ اما كوششهاي افلاطون براي آشتى دادن او با ديون بىثمر ماند و وي به اين نتيجه رسيد كه اقامتش نزد ديونوسيوس سودمند نيست. در اين ميان، خودكامة سيراكوز، پس از تبعيد ديون فرمان داده بود كه همة املاك و داراييهاي او مصادر شود. افلاطون كه از اين امر آزرده خاطر شده بود، تصميم گرفت به آتن باز گردد. آن زمان تابستان، و هنگام بادبان كشيدن كشتيها بود. ديونوسيوس براي ترغيب افلاطون به ماندن حيلهاي به كار برد و مانع حركت او با كشتى شد. پس از چندي زمستان فرارسيد. افلاطون كه به تعبير خودش «مانند پرندهاي كه در انتظار گريختن از قفس» است، به بيرون نگاه مىكرد («نامةهفتم»، A348 -E347 )، بهدوستشآرخوتاس رياضىدان بزرگ در تارانت متوسل شد تا نزد خودكامه ميانجى شود. وي موفق شد كه موافقت ديونوسيوس را براي اجازة بازگشت افلاطون به آتن و پرداخت هزينة سفر وي جلب كند. افلاطون اندكى پس از بازگشت به يونان در بازيهاي المپيك با ديون ديدار كرد. ديون در آن زمان در تدارك لشكركشى به سيراكوز و انتقامگيري از ديونوسيوس بود و از افلاطون پشتيبانى طلب مىكرد، اما وي نپذيرفت. سرانجام در 357قم، ديون با سپاهيانش به سيراكوز حمله كرد (نك: همان، .(350
ديون نخست ديونوسيوس را از شهر و سپس از قلعه بيرون راند و قدرت را به دست گرفت. وي نيز ناگزير شد كه به بىرحميها و بىعدالتيهايى متوسل شود، و سرانجام به تحريك يكى از اعضاي آكادمى افلاطون به نام كاليپوس كشته شد (براي سرگذشت ديون، نك: بِروه، .(741-881
تأسيس آكادمى: افلاطون پس از بازگشت از سفر دوم سيراكوز به آتن (388-387قم) مدرسهاي (دانشگاهى) را به نام «آكادميا» بنياد نهاد، محلى كه نام خود را از سدة 6قم در بيرون از دروازههاي شهر آتن در منطقة مقدسى به نام هِكادِمِيا1 گرفته بود كه اصل آن به قهرمانى به نام هِكادِمُس باز مىگشت. آن محل ورزشگاهى براي جوانان بود و سقراط، به گفتة خودش، سالها در بيشة نزديك آن رفت و آمد داشته است (نك: افلاطون، لوسيس2، .(203 در 1968م يك سنگ مرز مربوط به 507قم، در خيابان تريپوليس آتن از زير خاك بيرون آورده شد، با اين نوشته بر آن: «سنگ مرزآكادميا». سالهاست كه در آن ناحيه كاوشهايى مىشود تا مگر محل آكادمى را بيابند.
گفته مىشود كه افلاطون در آغاز، مانند سقراط در آن ورزشگاه درس مىداده، و سپس باغچهاي را در آن ناحيه خريده بوده است كه بهاي آن را به روايتى دوست وي آنيكريس، و يا ديون پرداخته بودهاند (نك: ديوگنس لائرتيوس، كتاب ، III فصل .(21 پس از مرگ افلاطون، آكادمى او نزديك به 900 سال، چونان نخستين دانشگاه جهان، مركز آموزش فلسفه و دانشها بود. اين آكادمى در 86 قم پس از محاصرة آتن از سوي سولا (137- 78قم) ديكتاتور مشهور رُم به درون آتن منتقل شد، و سرانجام در 529م، به فرمان يوستى نيانوس امپراتور رُم بسته شد و واپسين فيلسوفان و استادان آكادمى در 531م به دربار ساسانى در ايران (در زمان انوشيروان) پناه آوردند (نك: خراسانى، 90-91، حاشيه).
از شيوة زندگى و كار افلاطون در آكادمى، گزارش معتبري در دست نيست، اما مىتوان پذيرفت كه وي برنامهاي را كه در ديالوگ مشهور خود «ساختار دولت» يا «سياست3» - كه برخلاف معنى اصلى به «جمهوري4» معروف شده است - براي آموزش و پرورش فيلسوفان طرح كرده، در آكادمى نيز به كار مىبرده است. افلاطون طبق اين برنامه 15 سال را براي آموزش فيلسوفان معين مىكند؛ يعنى 10 سال براي آموختن دانشهاي رياضى (حساب، هندسة مسطحه و فضايى، ستاره شناسى، موسيقى نظري يا هارمونيك) و 5 سال ديگر براي آموزش فلسفى ويژه كه افلاطون آن را «ديالكتيك» مىنامد. جوانان در 20 سالگى براي اين آموزشها پذيرفته مىشدند (نك: «جمهوري»، 539D-E .(537B-D, آموختن دانشهاي رياضى در آكادمى اهميتى ويژه داشته است، چنانكه گفته مىشود بر سردر آكادمى نوشته شده بود: «كسى كه هندسه نمىداند، داخل نشود». برجستهترين رياضىدانان آن زمان از وابستگان به آكادمى بودهاند؛ از آن جمله كسانى مانند اودُكسوس (408- 355قم) كه 20 سال از افلاطون جوانتر بود و ثِئايتتوس5 (ح 420- ح 367قم) كه يكى از ديالوگهاي افلاطون به نام اوست، شايان ذكرند. جريان زندگى در آكادمى، هر بامداد با دعا و ياري جستن از موزها (الهههاي هنرها نزد يونانيان) و به ويژه آپولون خداي روشنايى و زندگى بخش، آغاز مىشد. افلاطون در آكادمى با شاگردانش غالباً با هم غذا مىخوردند. خود افلاطون در آكادمى درس مىداد، يا به عبارت بهتر، سخنرانى مىكرد و سپس با شاگردان به گفتوگو پيرامون موضوعهاي مطرح شده مىپرداخت. او هرگز از روي يادداشتهاي از پيش نوشته شده، سخن نمىگفت.
افلاطون نزديك به 40 سال سرپرستى آكادمى را برعهده داشت. در اين ميان، شاگردان از سراسر سرزمين يونان و نيز از سرزمينهاي شرقى به آن روي مىآوردند. نشانههايى هست كه افلاطون در ميان ايرانيان نيز شاگردان و ستايشگرانى داشته است. در اينجا بايد اشاره شود كه هم اكنون 20 تنديس از افلاطون در سراسر جهان يافت مىشود. همة اين تنديسها نمونه برداريهايى از يك اصل يونانيند كه گفته مىشود آن را يك ايرانى به نام ميثريداتِس (مهرداد) پسر اُرُنتوباتِس (اردوان؟) به سيلانيون (سدة 4قم)، نقاش و پيكرتراش مشهور سفارش داده، و در آكادمى افلاطون وقف موزها كرده
نظرات شما عزیزان: